صادق آل محمد صلی الله علیه و آله*** سال « تولید، دانش‌بنیان و اشتغال‌آفرین»1401

نمایش مستند ومستدل زیبایی های دین***استفاده از مطالب وبلاگ هیچ مشکلی ندارد.

صادق آل محمد صلی الله علیه و آله*** سال « تولید، دانش‌بنیان و اشتغال‌آفرین»1401

نمایش مستند ومستدل زیبایی های دین***استفاده از مطالب وبلاگ هیچ مشکلی ندارد.

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۵ خرداد ۰۰، ۱۶:۱۸ - ناشناس
    احسنت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کودکی امام زمان» ثبت شده است

داستـــان‌هـایـی از کـودکـی‌های امـــام زمـــــان (عج)

ولیـــمه 
وقتی امام زمان (عج) به دنیا آمد، امام حسن عکسری(ع) عثمان بن سعید را احضار کرد و به او فرمود :«ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت خریده ، به حساب من میان بنی هاشم قسمت کن و چند رأس گوسفند هم برای او قربانی کن».( مهدی موعود ، ج 13)
مرغــان سفیــد
ابوعلی خیزرانی از خدمتکاران امام حسن عسکری (ع) نقل می کند که هنگام تولد امام زمان (عج) ، دیده است که نوری از سر و صورت آن حضرت به اطراف آسمان می درخشید و مرغان سفیدی چند ، در آسمان به پرواز در می آمدند و بالهای خود را بر سر و صورت و بدن آن مولود مسعود می کشیدند و پرواز می کردند. چون این خبر را به امام حسن عسکری (ع) دادند ، تبسم کرد و فرمود : «آنها فرشتگان آسمانها بودند ، که در ظهور این نوزاد یاوران او خواهند بود».( مهدی موعود ، ص187)
این همـان قائـــم است 
ابوغانم خادم ، روایت کرده که وقتی امام زمان (عج) متولد گردید ، پدر بزرگوارش نام او را محمد (ص) گذارد و در روز سوم ، او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود : «بعد از من ، این کودک امام شما و جانشین من خواهد بود . این همان قائم است که مردم برای ظهور او انتظارها می کشند و وقتی که دنیا پر از ظلم و بی عدالتی شود ، ظاهر می گردد و جهان را پر از عدل می کند».
آقــای کوچــــک
نصر ، خادم امام هادی (ع) می گوید وقتی امام زمان (عج) متولد شد ، تمام اهل خانه به پرستاری از او پرداختند . به من گفتند که هر روز مقداری مغز استخوان با گوشت بخرم ، و می گفتند که این آقای کوچک ماست. (کمال الدین و تمام النعمه ، ج 2 ، ص431)
کــودک داخـل اتــاق
یعقوب بن منقوش (منقوس) می گوید خدمت امام حسن عکسری (ع) رسیدم . او روی سکویی در داخل خانه نشسته بود . در سمت راست او اتاقی بود که پرده ای بر آن انداخته بودند. من به امام (ع) گفتم : «آقای من ، جانشین شما کیست ؟». حضرت فرمود: «پرده را بالا بزن». پرده را بالا زدم ، کودکی حدود هشت یا ده ساله () از اتاق خارج شد ، که بسیار زیبا بود. آن کودک رفت و در بغل امام حسن عسکری (ع) نشست . حضرت فرمود : «این صاحب خانه شماست ». سپس آن کودک ایستاد و امام (ع) به او فرمود : «پسرم به داخل اتاق برو تا وقت معلوم (وقت ظهور) ». کودک داخل اتاق شد و من او را نگاه می کردم . بعد امام حسن عسکری (ع) به من فرمود : «ای یعقوب ، ببین داخل اتاق چه کسی است ؟». من داخل شدم ، ولی کسی را ندیدم . (به نقل از غیبت شیخ طوسی)
کــودک زیر پـارچــه 
مردی از اهل فارس به قصد تشرف و خدمتگزاری ، خدمت امام حسن عسکری (ع) رفت . حضرت هم به او اجازه داد که وارد خانه شود و همان جا بماند. آن مرد می گوید من در خانه ی امام بودم و به همراه خدمتگزاران حضرت ، از بازار برای خانه حضرت چیز می خریدم و حضرت به من دستور داده بود که هر وقت زنان در خانه نبودند ، بودن اجازه وارد شو. روزی بدون اجازه وارد خانه شدم ، که یک مرتبه حضرت صدا زد : «حرکت مکن و در جای خود باش». جرأت نداشتم که برگردم یا وارد شوم . بعد از مدتی ، خدمتکاری آمد چیزی در دست داشت و در پارچه ای پیچیده بود و به من گفت : «وارد شو». وارد شدم . آنگاه حضرت ، آن خدمتکار را صدا زده و فرمود : «بیا و از روی آنچه در دست داری ، پرده بردار ». وقتی که روی از او باز کرد ، کودکی را دیدم که صورتش می درخشید و حدود دو ساله به نظر می رسید. حضرت فرمود : «این است صاحب شما». آنگاه به آن خدمتکار دستور فرمود که او را ببر. دیگر آن کودک را ندیدم ، تا پس از شهادت امام حسن عسکری (ع).( کمال الدین و تمام النعمه ، ج 2 ، ص437 .)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۳
سعید پارسا ارسنجانی