زندگی حاکمان
پیغمبر وقتى که از دنیا رفت هیچ چیز نداشت.
این هم آن حاکم دوم که دیگر توسعه حکومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته
بود تقریباً. آن هم آن حاکم که زندگى اش- یک پوست داشت، آنجا شبهاروى آن، دوتایى (زن
و شوهر) مى خوابیدند، که حضرت امیر باشد و فاطمه زهرا- سلام اللَّه علیها- و روزها
علف شترش راروى آن مى ریختند که علف بخورد آن. این بارگاه، تخت و بارگاه اعلیحضرت سلطان!
کار مى کرد، مثل سایر عمله ها کار مى کرد! نداشت این جایى را ... نداشت. نه کار مى کرد
که جمع بکند، کار مى کرد و وقف مى کرد. همان روزى
که با او بیعت کردند، بیل و کلنگش را برداشت رفت سراغ کارى که انجام مى داد! آنجا یک
چشمهاى را مى خواست حفر کند؛ خودش با دست خودش حفر کرد. وقتى درآمد، تبریکش کو؟ گفت
خوب این تبریک را براى ورثه بگو، بیاور قلم و کاغذ. و قلم و کاغذ [آوردند]. همان وقت
وقف کرد براى یک جهتى. آن هم زندگى و خوراکش که از نان جو نگذشت؛ بالاتر نبود؛ آن هم
چند تا لقمه بود. ما یک همچو حاکمى، دنبال این مى گردیم. پیدا نمى کنیم البته؛ خود
ایشان هم فرمود که خوب، شما طاقت ندارید اینقدر لکن تقوا داشته باشید.
صحیفه امام، ج4، ص: 397