اثبات خداوند از راه پدیده مرگ
انسان یک زندگی دارد که پس از آن مرگ است. پس از این مرگ نیز یک زنده شدنی ست که منکران خدا این زنده شدن پس از مرگ را قبول ندارند.
شخص خدا پرست میگوید: خدا ما را میمیراند، ولی منکر خدا میگوید: ما میمیریم: (نموت ونحیا). پس ادعای منکران خدا مرگ و زندگی است و ادعای خدا پرستان میرانده شدن و زنده شدن است. کافران مرگ را زوال و نابودی و انسان را مانند درختی میپندارند که مدّتی، سرسبز و خرّم است سپس پژمرده گشته، میپوسد و سرانجام به خاک تبدیل میشود و هیچگونه پاداش و کیفری بعد از مرگ ندارد. همان گونه که به درخت بارده پس از پژمردگی پاداش نمیدهند و بوته خار بیثمر را نیز کیفر نمیکنند، انسان نیز بعد از مرگ پاداش و کیفری ندارد. بنابراین، مجرم و عادل بعد از مردن یکسانند.
خدای سبحان در ردّ پندار کافران میفرماید: سخن آنان عالمانه نیست وآنها جز «پندار و گمان» چیزی ندارند: (وما لهم بذلک من علم إن هم إلاّیظنّون)[1] چنانکه در آیه(کیف تکفرون بالله وکنتمأمواتاً فأحیاکم ثمّ یمیتکم) میفرماید: جای تعجب است که میگویید: ما زندهشدیم و میمیریم؛ بدانید که خدا شما را زنده کرده و سپس میمیراند؛ زیرا مرگ از این نظر که انتقال از یک عالم به عالم دیگر است امری وجودی استو عامل میطلبد. انسان وقتی از عالم دنیا رختبرمیبندد و به جهاندیگر سفر میکند چون در دنیا نیست، دیگران که او را نمیبینند، مرگ او را نابودی میپندارند؛ در حالی که چهره دیگرِ مرگ میلاد است؛ همان گونه که غروب خورشید در نیمکره شرقی زمین همراه با طلوع آن در نیمکره غربی است.انسان با ورود به عالم برزخ به حیات جدیدی دست مییابد و این حیاتجدید سبب میطلبد. با این تفاوت که چهره دنیوی این انتقال به موت موسوم شده و چهره برزخی آن حیات نام گرفته است. بنابراین، درحقیقت مرگ، حیات است، نه زوال. با این بیان معنای آیه (خلق الموت والحیاة)[2] نیز روشن میشود؛ مرگ نیست شدن و عدم نیست تا مخلوق و مجعول نباشد و خالق و جاعل طلب نکند، بلکه حقیقت مرگ همان انتقال است و انتقال و تحول امری وجودی است و خالق میطلبد.[3]